همراز
دل سنگین
دیر گاهی است که گلهای بهاری زردند
در درختان جوان عطر شکوفه خالی است
برگها می ریزند
قد سرو جلوی خانه مان
به بلندای صدای آه است
و صدای غضب باد بهار
تلخ و ناهنجار است
غنچه ی خسته ی ایوان حیاط
نرم نرمک به خدا می نگرد
سنگ هم می خندد
و به مهمانی سرد دل من می آید
و من اکنون دیگر
نغمه ی بلبل سرمست ز شوق دیدار
و صدای نفس باد بهار
و طنین قدم ابر سوار که به من می گویند :
« عشق زیباست »
نخواهم فهمید
دگر ای آینه ها
با دلم قهر کنید
نوشته شده در شنبه 84/8/21ساعت
9:19 صبح توسط شیرین نظرات ( ) |
Design By : Pichak |