ساعت فلش

//--> قلبم شکست - همراز
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همراز

امشب دلم میخواد به یاد گذشته های خیلی دور دوباره بنویسم.ولی انقدر از نوشتن و خود واقعیم فاصله گرفتم که حتی نمیدونم چطور شروع کنم.دلم میخواد یه نوشته ی عاشقانه باشه ولی بازم نمیدونم عشق رو چطوری میشه توصیف کرد.

الان دیگه مد شده همه مینویسن مخاطب خاص خودم ولی من اینم نمیتونم بنویسم.خیلی وقته یه جمله تو ذهنمه که دلم میخواد بنویسمش : 

دستم شکست، دستت شکست* قلبم شکست، قلبت نشکست

من دست چپم بود و تو دست راستت ، من آروم بودم تو گریه میکردی. اون موقع دوتا بچه ی کوچیک بودیم و نمیدونستم بزرگ بشم ماجرا برعکس میشه.

حالا نه شادم نه غمگین.الان یه احساس خنثی دارم که اصلا قابل توصیف نیست.

این نوشته رو شروع کردم ولی نمیدونم چطوری تمومش کنم. چون هیچوقت این داستان تموم نشد که بگم آخیش راحت شدیم. مثل همون کلاغ تو قصه ها که هیچوقت به خونش نرسید.

 

بانوی قرمز پوش تا ابد مشکی پوش شد.

 


نوشته شده در شنبه 94/2/26ساعت 12:37 صبح توسط شیرین نظرات ( ) |


Design By : Pichak