ديده بگشا اي به شهد مرگِ نوشينت رضا *ديده بگشا بر عدم اي مستي هستي فزا *ديده بگشا اي پس از سوِ القضا حسن القضا*ديده بگشا از کرم،رنجور دردٍستان،علي
بحر مرواريد غم ، گنجور دردٍستان ، علي
ديده بگشا رنج انسان بين و سيل اشک و آه*کبر پستان بين و جام جهل و فرجام گناه* تير و ترکش خون و آتش خشم سرکش بيم چاه*ديده بگشا بر ستم در اين فريبستان علي
شمع شبهاي دژم ،ماه غريبستان ، علي
ديده بگشا نقش انسان ماند بر جامي تهي*سوخت لاله مرد ليلي خشک شد سرو سهي* زآگهي مان جهل ماند و جهل ماند از آگهي * ديده بگشا اي صنم اي ساقي مستان ، علي * تيره شد از بيش و کم ، آيينهء هستان ، علي