ساعت فلش

//--> همراز
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همراز

?میشه پرنده باشی اما رها نباشی?

میشه دلت بگیره اسیر غصه ها شی

 

حالا ک آسمونم دنیای تازه ای نیست

اون وقت یجا بشینی محو گذشته ها شی

 

ترسیده باشی از کوچ اوج ندیده باشی

واسه یه مشتی دونه اهلی آدما شی

 

تو سایه ها بمونی درگیر سایه ها شی

مفهوم زندگی رو از یاد برده باشی

 

دلت بخواد دوباره از ته دل بخونی

از ترس ریزش اشک غمگین و بی صدا شی


نوشته شده در پنج شنبه 97/7/19ساعت 12:10 عصر توسط شیرین نظرات ( ) |


نوشته شده در چهارشنبه 97/4/20ساعت 11:46 صبح توسط شیرین نظرات ( ) |

دوباره نمیخوام چشای خیسمو کسی ببینه
یه عمره حال و روز من همینه
کسی به پای گریه هام نمیشینه

یه روز بارونی با یه هوای ابری و یه خواب شیرین ک چقدر زود تموم شد.
امروز نمیدونم چه روزیه چرا دوباره حس میکنم نزدیکی چرا این حس تموم نمیشه چرا تا ابد باید تو گذشته بسوزم و هیچوقت این نشونه ها دست از سرم برنمیدارن.
خاطرات مثل یه آهنگ قدیمی تو سرم تکرار میشن یه جاهایی صداشون انقدر بلند میشه و تصویرشون واضح ک یادم میره الان چه زمانیه یادم میره این همه سال گذشته و دیگه هیچوقت اون روزا تکرار نمیشه و یه دفعه سرخوشیم میشه ناخوشی میشه اشک میشه داغ میشه حسرت و هزارتا حس مزخرف دیگه و سرزنش کردن خودم.
از خودخوری کردن و خودمو مقصر دونستن دیگه متنفرم.آخرش خاطرات منو نابود میکنن


نوشته شده در دوشنبه 97/1/27ساعت 3:22 عصر توسط شیرین نظرات ( ) |

ای کاش من کودک بودم و تو عروسک پشت شیشه
با چند قطره اشک تو مال من میشدی اما حالا
با دریایی از اشک چیزی جز ندیدنت نصیبم نمیشود


نوشته شده در چهارشنبه 96/7/19ساعت 9:52 صبح توسط شیرین نظرات ( ) |

 

بشین میخوام واست یه داستانیو تعریف کنم ...

ما یه همسایه داشتیم که اوضاع مالیش خیلی خوب نبود . سال به سال نمیتونست لباس بگیره. همه جا پیاده میرفت . اگه شب بدون شام میخوابید اتفاقی واسش نمی افتاد . بعد چند سال خدا واسش خواست . حسابی اوضاع کارو بارش گرفت . ماشین آنچنانیو . استخر و هر روز یه دست لباس . همیشه بهترینارو داشت .

اما قدر ندونست و ورشکسته شد !

برگشت سر خونه اول !

میدونی دیگه نمیتونست پیاده بره اون ماشین میخواست .نمیتونست با لباس چند ماه پیشش بره بیرون . اون طعم پولو چشیده بود نمیتونست بی پول باشه . واسه همین چند وقت بعد فهمیدیم دزد شده !

 

حالا شده جریان من و تو ! من تو رو یه بار داشتم ... نمیتونم بدون تو ... یه کاری نکن بدزدمت ... میفهمی چی میگم ؟


نوشته شده در شنبه 96/5/28ساعت 4:1 عصر توسط شیرین نظرات ( ) |

 

هر آدمی بالاخره یه روزی

به چیزی یا کسی که ترک کرده برمیگرده،

نه اینکه بخواد دوباره به دستش بیاره،

نه اینکه بخواد دوباره داشته باشدش

یا اینکه دوباره باهاش باشه، نه؛

اشک هایی هست که باید ریخته بشه،

ممکنه چند روز بعد،

ممکنه سال ها بعد

ولی بالاخره هر آدمی یه روزی میاد سراغ اشکای به تعویق افتادش ... .


نوشته شده در چهارشنبه 96/3/3ساعت 9:1 صبح توسط شیرین نظرات ( ) |

 

من بیشتر از اینکه صبور باشم، حسودم...

به چی یا کی، خیلی مهم نیست!

من به هر اتفاقی که یه سمتش تو باشی و طرف دیگش خودم نباشم حسودم!

من ساعتای زیادی به عکسای تو خیره می شم و به آدمایی نگاه می کنم که چقدر شبیه من نیستن...

به لبایی که تو رو صدا می زنن، به گوشایی که از تو می شنون، به چشمایی که تو رو می بینن...

و به این فکر می کنم که چقدر آرزو داشتم، تا همه اونا من بودم!

آدما، مرگ مشخصی دارن که حتما ازش بی خبرن...

اما من مطمئنم، از حسادت دق می کنم 


نوشته شده در جمعه 96/2/1ساعت 1:39 صبح توسط شیرین نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak